تلجلج

لغت نامه دهخدا

تلجلج. [ ت َل َ ل ُ ] ( ع مص ) دودله شدن و متردد گردیدن و جنبیدن و در دهان گردانیدن سخن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کلمة الحکمة تکون فی صدرالمنافق فتلجلج حتی تخرج الی صاحبها. ( اقرب الموارد ). || گرفتن چیزی را از کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ لَ لُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - مردد بودن . ۲ - در گفتن سخنی تردید داشتن .

فرهنگ عمید

۱. سخن را در دهان گردانیدن، در گفتن مردد بودن.
۲. لقمه را در دهان گرداندن.
۳. متردد و دودله شدن.

ویکی واژه

مردد بودن.
در گفتن سخنی تردید داشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان