تشعب

لغت نامه دهخدا

تشعب. [ ت َ ش َع ْ ع ُ ] ( ع مص ) پراکنده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شاخ شاخ گردیدن راه و درخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تشعث شود. || شاخ در شاخ شدن و گروه در گروه شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || همدیگر دور شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تباعد از چیزی. ( از اقرب الموارد ). || نیکو گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). انصلاح چیزی. ( از اقرب الموارد ). || مردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ شَ عُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) شاخه شاخه شدن ، پراکنده گردیدن .

فرهنگ عمید

۱. شعبه شعبه شدن، شاخه شاخه شدن.
۲. پراکنده گشتن، متفرق شدن.

فرهنگ فارسی

شعبه شعبه شدن، شاخه شاخه شدن، پراکنده گشتن
۱-( مصدر )شعبه شعبه شدن شاخ شاخ گشتن پراکنده شدن متفرق گردیدن . ۲- ( اسم ) پراکندگی تفرق . جمع : تشعبات .

ویکی واژه

شاخه شاخه شدن، پراکنده گردیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال چای فال چای فال میلادی فال میلادی فال اعداد فال اعداد