تخته پوست

لغت نامه دهخدا

تخته پوست. [ ت َ ت َ / ت ِ ] ( اِمرکب ) همان پوست تخته. ( آنندراج ). پاره پوستی که درویشان و جز آنان با خود دارند زیرانداز را. تخته ای ازپوست گوسفند که بر آن نشینند و خوابند :
با کلاه نمدبه تخته پوست
شهریاریم و تاج و تخت این است.نصیرای بدخشانی ( از آنندراج ).- تخته پوست انداختن ؛ کنایه از مقیم شدن به جایی است.

فرهنگ معین

( ~. ) (اِمر. ) پوست تخت ، پوست خشک شدة گوسفند که بر روی آن نشینند.

فرهنگ عمید

پوست خشک کردۀ گوسفند که درویشان بر دوش گیرند یا بر آن بنشینند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) قطعه پوستی است که درویشان از یک روی آن در زمستان و از روی دیگرش در تابستان بجای فرش استفاده کنند.

ویکی واژه

پوست تخت، پوست خشک شدة گوسفند که بر روی آن نشینند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال کارت فال کارت فال قهوه فال قهوه فال مارگاریتا فال مارگاریتا