لغت نامه دهخدا
صاحب سید آفتاب کفات
خواجه بوالقاسم احمدبن حسن
آنکه تدبیر او سواری کرد
بر جهان تجاره توسن.فرخی.پیام آور فرود آمد ز باره
نه باره بلکه پیلی بد تجاره.فخرالدین گرگانی. || در شعر ذیل معنی رفتار میدهد :
برفت از شهر گرگان یک سواره
بزیرش تازی اسبی خوش تجاره.فخرالدین گرگانی. || بلغت زند و پازند، مسافر. ( ناظم الاطباء ). در فرهنگها نوشته اند که کره اسبی را گویند که زین نکرده باشند و آن را ستاغ نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی تجاراست که کره اسب زین نکرده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).کره اسبی که زین بر آن نگذاشته باشند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ) :
تو هیدخی و همی نهی مخ
بر کره توسن تجاره.منجیک.صداسب تازی و سیصد تجاره
ز گوهر همچو گردون بر ستاره.فخرالدین گرگانی.تجاره مادیانان تکاور
همیدون گوسفند و گاو بی مر.فخرالدین گرگانی.و آن مصحف «تخار» و «تخاره » است. رجوع به تجار و تجا شود.