تجاره

لغت نامه دهخدا

تجاره. [ ت َ رَ / رِ ] ( ص ، اِ ) در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. ( فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند و پازند رونده را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). تند و تیز رونده. ( فرهنگ نظام ) :
صاحب سید آفتاب کفات
خواجه بوالقاسم احمدبن حسن
آنکه تدبیر او سواری کرد
بر جهان تجاره توسن.فرخی.پیام آور فرود آمد ز باره
نه باره بلکه پیلی بد تجاره.فخرالدین گرگانی. || در شعر ذیل معنی رفتار میدهد :
برفت از شهر گرگان یک سواره
بزیرش تازی اسبی خوش تجاره.فخرالدین گرگانی. || بلغت زند و پازند، مسافر. ( ناظم الاطباء ). در فرهنگها نوشته اند که کره اسبی را گویند که زین نکرده باشند و آن را ستاغ نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی تجاراست که کره اسب زین نکرده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).کره اسبی که زین بر آن نگذاشته باشند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ) :
تو هیدخی و همی نهی مخ
بر کره توسن تجاره.منجیک.صداسب تازی و سیصد تجاره
ز گوهر همچو گردون بر ستاره.فخرالدین گرگانی.تجاره مادیانان تکاور
همیدون گوسفند و گاو بی مر.فخرالدین گرگانی.و آن مصحف «تخار» و «تخاره » است. رجوع به تجار و تجا شود.

فرهنگ معین

(تَ رَ ) (اِ. ص . ) کره اسبی که هنوز بر آن زین نگذاشته باشند.

فرهنگ عمید

کره اسب: آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی: ۳۰۷ ). &delta، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان: اسب تخاری.

فرهنگ فارسی

( اسم )اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان ( طخارستان ) پرورش یافته اسب تخاری . توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجم. گرجی آمده در چاپهای فارسی منظوم. مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (( تجاره ) ) تحریف شده .
بازرگانی کردن ٠ بازرگانی نمودن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تِجَارَةً: تجارتی
ریشه کلمه:
تجر (۹ بار)
معامله. خرید و فروش. راغب آن را تصرّف در رأس مال برای طلب ربح گفته، تاجر کسی است که خرید و فروش کند ، اموال خود را به باطل نخورید مگر آنکه معامله از روی تراضی باشد. در این کریمه ایمان و جهاد جنس و نجات از عذاب قیمت است و معامله با خدا روی آن دو انجام می‏پذیرد راجع به ذکر بیع با تجارت به «بیع» رجوع شود.

ویکی واژه

کره اسبی که هنوز بر آن زین نگذاشته باشند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم