تبنگو

لغت نامه دهخدا

تبنگو. [ ت َ ب َ ] ( اِ ) صندوق بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412 ). صندوق. ( صحاح الفرس ) ( فرهنگ رشیدی ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). صندوق باشد. ( اوبهی ). || زنبیل و سبد باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). سبد. ( شرفنامه منیری ). منوچهری در بردن انگور به شهر گفته :
دهقان بدرآید و فراوان نگردْشان
تیغی بکشد تیز و گلو بازبردْشان
وانگه به تبنگوی کشن درسپردْشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردْشان. ( انجمن آرا ). || کیسه عطاران و سرتراشان را نیز گویند و آن را به عربی جونه خوانند. ( برهان ). کیسه عطاران و حجامان. ( فرهنگ رشیدی ) ( برهان ). بوی دان که به تازیش جونه خوانند. ( شرفنامه ٔمنیری ). کیسه عطاران. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کیسه عطاران و سرتراشان. ( فرهنگ نظام ). کیسه حجام و عطار که بتازی جونه گویند. ( ناظم الاطباء ). || زنبیل حجام. ( شرفنامه منیری ). || صندوقی را گویند که حلوائیان و بقالان و دیگر محترفه زری را که از فروخت اشیاء بهم رسانند در آنجا نهند. ( فرهنگ جهانگیری ). جاییکه اصناف حرفت زری که اسباب فروشند در آن نهند. ( برهان ). صندوقچه اهل صنعت و جاییکه درآن پول گذارند. ( ناظم الاطباء ). تپنگو هم درست است. ( برهان ). تبنگوی نیز گویند. ( برهان ). || بدره و صره. رجوع به تبنگوی شود :
از درخت اندرگواهی خواهد او
تو بناگه از درخت اندر بگو.
آن تبنگو کاندران دینار بود
آن ستد زیدر که ناهشیار بود.رودکی ( از لغت فرس چ اقبال ص 412 ).تبنگوی پرزر بر استر نهاد. فردوسی ( از انجمن آرا ).زر و یاقوت و لعل اندرخزینه
نبیند روی کیسه یا تبنگو.فخری ( از انجمن آرا ).|| خاشاکدان بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ) ( صحاح الفرس ) ( از فرهنگ اوبهی ). || طغار را نیز گفته اند. ( برهان ). تغار. ( شرفنامه منیری ). || طبق و آن را تبنگو و تبنگه نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). طبق نان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تبنگه شود.

فرهنگ معین

(تَ بَ ) (اِ. ) ۱ - زنبیل ، سبد. ۲ - ظرفی که در آن نان یا غله ریزند.

فرهنگ عمید

ظرفی مانندِ سبد، طبق، کیسه، یا صندوق: کان تبنگوی اندر او دینار بود / آن ستد زایدر که ناهشیار بود (رودکی: ۵۳۳ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- زنبیل سبد . ۲- تغار. ۳- صندوق و کیس. عطاران و سر تراشان جونه .

ویکی واژه

زنبیل، سبد.
ظرفی که در آن نان یا غله ریزند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فرشتگان فال فرشتگان فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ