تبدار

لغت نامه دهخدا

تب دار. [ ت َ ] ( نف مرکب ) کسی که تب داشته باشد. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). محموم. مبتلا به تب :
به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو
چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار.شفیع اثر ( از بهار عجم ).این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب
من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم.ابوطالب کلیم ( از بهار عجم ).رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که تب دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی