بندوق

لغت نامه دهخدا

بندوق.[ ب ُ / ب َ ] ( ع اِ ) تفنگ. و این مأخوذ از بندق است که بضم اول و ثالث باشد و در عربی بمعنی غلوله باشدچون از تفنگ گلوله آهن یا سرب می اندازند، لهذا مجازاً تفنگ را گویند که آلت انداختن است. بندق نیز گفته اند. ( غیاث ) ( آنندراج ). بندق. تفنگ. ج ، بنادیق. ( فرهنگ فارسی معین ). تفنگ. ج ، بنادیق. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(بَ یا بُ ) (اِ. ) = بندق : تفنگ . ج . بنادیق .

فرهنگ فارسی

( اسم ) تفنگ جمع : بنادیق .

ویکی واژه

بندق: تفنگ.
بنادی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال ای چینگ فال ای چینگ