انگشتو

لغت نامه دهخدا

انگشتو. [ اَ گ ُ ] ( اِ ) چنگالی و مالیده را گویند و آن نانی باشد گرم که با روغن و شیرینی بهم بمالند. ( برهان قاطع ). چنگال. نانی که ریزه ریزه کنند و با روغن و شیرینی بمالند. مالیده. ( از فرهنگ سروری ). یک قسم غذایی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند و آنرا چنگال نیز گویند و چون با خرما سازند بسیار لذیذ و مقوی باشد. ( از ناظم الاطباء ). و آن را چنگال نیز از این روی خوانند که نان گرم را با روغن و شیرینی به انگشت و چنگال به هم مالند. ( انجمن آرا ). مالیده. ( مؤید الفضلاء ). و رجوع به چنگال و چنگالی شود.
انگشتو. [ اَ گ ِ ] ( اِ ) نانی که بر روی زغال پزند. نانی که بعد از پختن نشان انگشت بر آن باشد و آن را پنجه کش نیز گویند. ( ازانجمن آرا ) ( از آنندراج ). و رجوع به انگشتوا شود.

فرهنگ معین

(اَ گُ ) (اِمر. ) نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا.
( ~. ) (اِمر. ) خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند.

فرهنگ عمید

نانی که بر روی آتش زغال پخته شود.
خوراکی که از روغن داغ کرده، آب، و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند، چنگالی، بشتره.

فرهنگ فارسی

( اسم ) خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند .

ویکی واژه

خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب د
نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا فال چوب فال چوب فال اعداد فال اعداد