رایحه

رایحه واژه‌ای اصیل و کهن در زبان فارسی است که ریشه در زبان عربی دارد. این واژه در تلفظ اصلی خود به صورت رایحة و با تلفظ رایحه به کار می‌رود و به معنای بوی خوش، عطر دل‌انگیز و هر گونه رایحه مطبوع است. کاربرد این کلمه در متون ادبی و گفتارهای فاخر، نشان‌دهنده غنای زبانی و دقت نظر گوینده در انتقال مفهومی ظریف و ادراک‌پذیر است.

در گسترهٔ زبان و ادبیات فارسی، واژهٔ رایحه علاوه بر معنای تحت‌اللفظی خود، اغلب به‌صورت استعاری و برای اشاره به فضایل اخلاقی، نشانه‌های امید و هر پیام روح‌بخش و معنوی نیز به کار می‌رود. این کلمه با حفظ ساختار اصلی خود، به خوبی در بافت جملات فارسی جای گرفته و بیانگر پیوند عمیق بین فرهنگ‌ها و تأثیرپذیری ادبیات فارسی از زبان عربی در عرصهٔ واژه‌گزینی است.

بنابراین، تنها یک واژه برای توصیف بوی خوش نیست، بلکه حامل مفهومی فراتر از حس بویایی است و طنینی از لطافت، زیبایی و اثرگذاری نیکو را در ذهن مخاطب برمی‌انگیزد. به کارگیری این واژه در متون رسمی و ادبی، بر غنای بیان و دقت در انتقال معنای مورد نظر می‌افزاید و گواهی بر پویایی و ظرفیت بالای زبان فارسی است.

لغت نامه دهخدا

( رایحة ) رایحة. [ ی ِ ح َ ] ( ع ص، اِ ) رایحه. رائحة. اسم فاعل از ریشه «روح ». مؤنث رائح. زن شادمانی کننده. ( ناظم الاطباء ). || زنی که درشبانگاه آید. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج، روائح.( المنجد ). || زنی که در شبانگاه کار کند.( ناظم الاطباء ). رجوع به رایح و رائح و رایحة شود.
- ابل رایحة، شتران در شبانگاه آینده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- امراءة رایحة؛ زنی که در افعال شبیه پدر باشد. ج، روایح. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص ) در شبانگاه بازگردیدن شتران ( و بر وزن فاعله مصدری جز رایحة و عافیة و کاذبة نیامده است ). ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). راحت الابل رایحةً؛ شبانگاه بازگردید شتر. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) ما لَه ُ سارحة و لا رایحة؛ یعنی چیزی ندارد. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). یعنی از چهارپایان چیزی ندارد. ( از اقرب الموارد ). || باران شبانگاه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ابر شبانگاهی. ( دهار ). || خون.( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). فی وجهه رایحة؛ ای دم. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نسیمی که استنشاق شده باشد. ج، روائح. ( فرهنگ نظام ). || بوی، خوش یا ناخوش. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بوی خوش. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). عطر. ج، روائح. ( ناظم الاطباء ). ج، روائح، رائحات. ( اقرب الموارد ): زنبور... به رائحه معطر...آن ( نیلوفر )... مشعوف گردید. ( کلیله و دمنه ).
هردم هزار عطسه مشکین زد از تری
مغز جهان ز رایحه عنبر سخاش.خاقانی.بشکن دلم که رایحه درد بشنوی
کس از برون شیشه نبوید گلاب را.نوعی خبوشانی.

فرهنگ معین

(یِ حِ ) [ ع. رایحة ] (اِ. ) بوی، بوی خوش.

فرهنگ عمید

نسیم یا بویی که به مشام می رسد، بو، بوی، بوی بد یا بوی خوش.

فرهنگ فارسی

نسیم یابویی که بمشام برسد، بو، بوی، رایحه
۱ - ( اسم ) مونث رایح بو دهنده. ۲ - ( اسم ) بوی ( مطلقا ). ۳ - بوی خوش: [[ رایحه خوش بمشامم میرسد ]]. جمع روایح ( روائح ).
یا رایحه. رائحه. اسم فاعل از ریش. (( روح ) ). زن شادمانی کننده.

فرهنگ اسم ها

اسم: رایحه (دختر) (عربی) (تلفظ: rāyehe) (فارسی: رایحه) (انگلیسی: rayehe)
معنی: بوی خوش، بوی خوب، بو

ویکی واژه

رایحة
بوی، بوی خوش.

جمله سازی با رایحه

از یمن دل و زیر رایحه الله بجهاند از کوه تن چو برق یمانم
بی رایحه ی زلف تو در فصل بهاران از باد هوا خادم ریحان نتوان بود
ذوق سخن مرد را نشان کمال است درد کند آشکار رایحه عود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نشانه
نشانه
لاشی
لاشی
دپارتمان
دپارتمان
کس خل
کس خل