استیحاش

لغت نامه دهخدا

استیحاش. [ اِ ] ( ع مص ) اندوهگین شدن. ( منتهی الارب ). دژم و ناخوش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). غمگین شدن. ناخوشدلی. دلتنگی. ( زمخشری ). || آزردگی. ( زمخشری ). || وحشت یافتن. ( منتهی الارب ). وحشت. رمیدن : از آنجا که شمول لطایف عواطف پادشاهانه و روایع صنایع شهنشاهانه پادشاه بود استیحاش و استنفار رکن الدین را به استیناس و استبشار مبدل گردانید. ( جهانگشای جوینی ). || در مثال ذیل ظاهراً به معنی لوحش اﷲ گفتن است : قال یا سیدی [ خطاب به ابن هبیره وزیر است ] ام الصغیرات یعنی زوجته لما علمت انی اَجی الی بغداد قالت لی سلم علی الشیخ یحیی بن هبیرة و استوحش له و قد خبزت لک هذا الخبز علی اسمک. ( آداب السلطانیه الفخری ص 230 س 13 ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . )دلتنگ شدن . ۲ - وحشت یافتن . ۳ - رمیدن . ۴ - (اِمص . ) وحشت .

فرهنگ عمید

ترسیدن، رمیدن.

فرهنگ فارسی

وحشت یافتن، وحشت داشتن، بیمناک شدن، رمیدن، دلتنگ شدن، اندوهگین شدن
۱ - ( مصدر ) آزردن آزرده شدن تنگدل شدن . ۲ - ( اسم ) آزردگی تنگدلی ۳ - ( مصدر ) دچار وحشت شدن رمیدن . ۴ - ( اسم ) وحشت .

ویکی واژه

دلتنگ شدن.
وحشت یافتن.
رمیدن.
وحشت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال راز فال راز فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت