مقناه

لغت نامه دهخدا

( مقناة ) مقناة. [ م َ ] ( ع اِ ) مقنوة. سایه که آفتاب بر آن نتابد. ( مهذب الاسماء ). و رجوع به ماده بعد شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
توحید گوی
توحید گوی
اسرع وقت
اسرع وقت
اگزجره
اگزجره
خوار
خوار