اکده

لغت نامه دهخدا

( آکده ) آکده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف ) مخفف آکنده:
بدو زلف، قاری بعنبر سرشته
بدو چشم زهرآکده ذوالفقاری.قطران.
( اکدة ) اکدة. [ اَ ک ِدْ دَ ] ( ع اِ ) بقیه چراگاه که گیاه او را چرانیده باشند.( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گروه گروه: رأیتهم اکدة. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گروه گروه. فرقه فرقه. دسته دسته. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به اکادید و اکداد شود. || شکست خوردگان، واحد ندارد. ( از اقرب الموارد ).
اکده. [ اَ ک َدَ ] ( اِخ ) نام شهری است که مرکز سامیان بوده. ( از ایران باستان ج 1 ص 33 ). و رجوع به اکاد و اکد شود.