کیبنده. [ ب َ دَ / دِ ] ( نف ) منحرف شونده. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): ز اندرز موبد شکیبنده شد سر از راه سوداش کیبنده شد.ابوشکور بلخی ( از یادداشت ایضاً ).
فرهنگ عمید
۱. از راه برگردنده. ۲. روگرداننده: ز اندرز موبد شکیبنده شد / سر از راه سوداش کیبنده شد (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۹۹ ).