ژاژدرائی

لغت نامه دهخدا

ژاژدرائی. [ دَ ] ( حامص مرکب ) ژاژخائی. بیهوده گوئی. رجوع به ژاژخائی شود:
شعر تو ژاژ است، مگر سوی تو
فضل همه ژاژدرائیستی.ناصرخسرو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس ننه
کس ننه
جنده
جنده
سرانجام
سرانجام
نقض
نقض