ممسی

لغت نامه دهخدا

ممسی. [ م َ م َ ] ( اِ ) ( در تداول عامه ) آلت زن. بیشتر در مقام اشاره به دختران خردسال به کار رود، هرگاه مقصود ناز دادن و به تحسین یاد کردن از آن باشد. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
ممسی. [ م ُ سا ] ( ع اِ ) جای شبانگاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) || صومعه راهب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
ممسی. [م ُ سا ] ( ع مص ) شبانگاه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). الحمدﷲ ممسانا و مصبحنا بالخیر صبحنا ربی و مسانا. ( منتهی الارب ).
ممسی. [ م ُ ] ( ع ص ) آنکه در شب می آید و آنکه در شبانگاه کاری می کند. ( ناظم الاطباء ).