مفوه
مفوه. [ م ُ ف َوْ وَه ْ ] ( ع ص ) مردی سخت فصیح. ( مهذب الاسماء ). نیک گویا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجل منطیق مفوه ( در مبالغه گویند )؛ یعنی مرد بسیار نیک سخن آور. ( از ناظم الاطباء ). || سخت آزمند بسیارخوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شراب مفوه؛ شراب خوشبوی آمیخته. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شراب آمیخته با بوهای خوش. ( اقرب الموارد ). || منطق مفوه؛ سخن روشن و گشاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سخن بلیغ خوش. ( از اقرب الموارد ). ثوب مفوه؛ جامه به فُوَّه ْ رنگ کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه با روناس رنگ کرده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مفوه. [ م ُ ف َوْ وِه ْ ] ( ع ص ) آنکه شراب خوشبوی می آمیزد. || آنکه سخن بلیغ می آورد. ( ناظم الاطباء ).