مغزیدن

لغت نامه دهخدا

مغزیدن. [ م َ دَ ] ( مص ) دورسپوزی. مولیدن. دفعالوقت. مماطله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ
رفت بایَدْت ای پسر ممغز تو هیچ.رودکی ( از یادداشت ایضاً ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال پی ام سی فال پی ام سی فال لنورماند فال لنورماند فال جذب فال جذب