مرامقه

لغت نامه دهخدا

( مرامقة ) مرامقة. [ م ُ م َ ق َ ] ( ع مص ) محکم نکردن کار را. ( منتهی الارب ): رامق الامر؛ لم یبرمه. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || مداراکردن با کسی از بیم شر و گزند وی: رامق الرجل؛ داراه مخافة شره. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). دوروئی و نفاق کردن با کسی. ( از ناظم الاطباء ). با کسی دورویی و مدارا کردن. ( از تاج المصادر بیهقی ). || به نظر سخت و عداوت دیدن، یقال: رامقته؛ اذا نظرته شزراً نظر العداوة. ( از منتهی الارب ). به گوشه چشم و نه مستقیماً، یا به اعراض و غضب در کسی نگریستن: رامقه؛ نظر الیه شزراً. ( از متن اللغة ). || رمق مختصری از حیات داشتن. نه زنده و نه مرده بودن. گویند: هذه النخلة ترامق بعرق؛ نه می زید و نه می میرد. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
علامت یعنی چه؟
علامت یعنی چه؟
اصرار یعنی چه؟
اصرار یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز