لغت نامه دهخدا
مدموق. [ م َ ] ( ع ص ) در چیزی درآمده. ( منتهی الارب ). مندرج شده. ( ناظم الاطباء ). داخل کرده شده در چیزی. دمیق. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نعت مفعولی است از دمق. رجوع به دمق شود.
مدموق. [ م َ ] ( ع ص ) در چیزی درآمده. ( منتهی الارب ). مندرج شده. ( ناظم الاطباء ). داخل کرده شده در چیزی. دمیق. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نعت مفعولی است از دمق. رجوع به دمق شود.