مجح

لغت نامه دهخدا

مجح. [ م َ / م َ ج َ ] ( ع مص ) بزرگ منشی کردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب )( از ناظم الاطباء ). تکبر کردن. ( از اقرب الموارد ).
مجح. [ م َ ج َ ] ( ع مص ) خرسند و شاد شدن به ذکر کسی. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شادمان شدن به چیزی. ( از اقرب الموارد ).
مجح. [ م ُ ج ِح ح ] ( ع ص )زن آبستن شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). باردارو آبستن و یا نزدیک به زاییدن. ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). ج، مَجاح. ( ذیل اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال تک نیت فال تک نیت فال مارگاریتا فال مارگاریتا