متنسق

لغت نامه دهخدا

متنسق. [ م ُ ت َ ن َس ْ س ِ ] ( ع ص ) آراسته. ترتیب داده. انتظام داده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تنسق و تنسیق شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
علت
علت
ترکش
ترکش
قمبل
قمبل
کلان
کلان