قزوع

لغت نامه دهخدا

قزوع. [ ق ُ ] ( ع مص ) بشتافتن و سبک و چست و چابک گردیدن در گریختن. || آهسته رفتن و درنگی نمودن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گویند: قزع الظبی قزوعاً. ( منتهی الارب ). این کلمه از اضداد است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
عزیز
عزیز
نکوهیدن
نکوهیدن
عندلیب
عندلیب
همپایه
همپایه