لغت نامه دهخدا
فروزیدن. [ ف ُ دَ ] ( مص ) افروختن. فروختن. روشن کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). فروختن. ( ناظم الاطباء ).
فروزیدن. [ ف ُ دَ ] ( مص ) افروختن. فروختن. روشن کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). فروختن. ( ناظم الاطباء ).
(فُ دَ ) (مص م. ) افروختن، روشن کردن.
۱. افروختن، روشن کردن.
۲. (مصدر لازم ) روشن شدن، درخشان شدن.
افروزیدن، افروختن، روشن کردنروشن شدن، درخشان شدنفروزندگی:درخشندگی، روشنی
افروختن، روشن کردن.