صرنج

لغت نامه دهخدا

صرنج. [ ] ( معرب، اِ ) معرب سرنج:
به نوبت زدن بهر والا ولنج
زده میخ جهل از دو جانب صرنج.نظام قاری ( دیوان ص 192 ).رجوع به سرنج شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ضیق وقت
ضیق وقت
نحوه
نحوه
مجال
مجال
فال امروز
فال امروز