لغت نامه دهخدا
سرموزه. [ س َ زَ / زِ ] ( اِ مرکب ) کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند. و جرموق معرب آن است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( رشیدی ):
بشست روی و بیامد کشیده موزه حسن
که میخ زر سزدش بر نعال سرموزه.نزاری قهستانی ( از جهانگیری ).|| نوعی از شراب که در ترکستان متعارف است از مقوله قمیز و بگنی. ( رشیدی ) ( آنندراج ).