تارکروت

لغت نامه دهخدا

تارکروت. [ رَ رو ] ( اِخ ) از سانسکریت «تاره کروتی ». یکی ازبلاد مغرب هند. رجوع به ماللهند بیرونی ص 155 شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اوج
اوج
نمایان
نمایان
میلف
میلف
باسلیقه
باسلیقه