بسلیدن

لغت نامه دهخدا

بسلیدن. [ ب َ س َ دَ ] ( مص ) درآویختن:
گر تو خواهیش و گرنه بتو اندر بسلد
زر او چون به در خانه او درگذری.فرخی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
محتمل
محتمل
بی درنگ
بی درنگ
کردار
کردار
فمبوی
فمبوی