برتراشیدن

لغت نامه دهخدا

برتراشیدن. [ ب َ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) تراشیدن:
من از آن خرده چون گهرسنجی
برتراشیدم اینچنین گنجی.نظامی.چون آینه هرکجا که باشد
جنسی بدروغ برتراشد.نظامی.به چهره خاک را چندان خراشم
کزآن خاک آبرویی برتراشم.نظامی.رجوع به تراشیدن شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اندر
اندر
ظریف
ظریف
ایده آل
ایده آل
تخصیص
تخصیص