لغت نامه دهخدا اشکفیده. [ اِ ک ُ دَ /دِ ] ( ن مف / نف ) شکفته. ( از انجمن آرا ): همچون شکوفه چشم سفیدم در انتظارتا می ببندد آنچه نخست اشکفیده بود.اثیرالدین اخسیکتی ( از انجمن آرا ).رجوع به اشکفت و اشکفتن و شکفتن و شکوفه شود.