استبغاء

لغت نامه دهخدا

استبغاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) جستن:استبغیته؛ جستم او را. ( از منتهی الارب ). || اعانت خواستن. || مطلوب خواستن از کسی. || بر طلب داشتن کسی را. ( منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
قدرت
قدرت
باری
باری
محتمل
محتمل
کس ننه
کس ننه