وفز

لغت نامه دهخدا

وفز. [ وَ / وَ ف َ ] ( ع اِمص، اِ ) شتابی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || شتاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( اقرب الموارد ). ج، اوفاز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).وفاز. ( از المنجد ). رجوع به وفض شود. || جای بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).

جمله سازی با وفز

آرى، حرص وولع وفزون طلبى نسبت به مال ومقام براى آدمى بسيارخطرناك مى باشدكه اگر آن را در كنترل عقل و شرع در نياورد درّنده خويى در او بوجود خواهد آورد.
جوانى كه قيافه نامطبوع يالنگى پايش قابل علاج نيست، اگر از ترس سخريه واهانت دگران منزوى گردد و از سعى و مجاهده باز ايستد، نه تنها با اينعمل نقص عضوى خود را جبران ننموده و راه سعادتى به روى خويش ‍ نگشوده است، بلكهبر عكس، خود را محروم تر ساخته و روز به روز ترسش ‍ بيشتر و بدبختى اش وفزون تر مى گردد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چیست
چیست
داشاق
داشاق
چسی
چسی
فال امروز
فال امروز