لغت نامه دهخدا
گنبد معنبر. [ گُم ْ ب َ دِ م ُ عَم ْ ب َ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) موی سر معشوق را میگویند، اگرچه موی را به گنبد مناسبتی نیست اما وقتی این تشبیه را می توان کردکه معشوق سر برهنه کرده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).
گنبد معنبر. [ گُم ْ ب َ دِ م ُ عَم ْ ب َ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) موی سر معشوق را میگویند، اگرچه موی را به گنبد مناسبتی نیست اما وقتی این تشبیه را می توان کردکه معشوق سر برهنه کرده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).
موی سر معشوق را میگویند اگر چه موی را بگنبد مناسبتی نیست اما وقتی این تشبیه را میتوان کرد که معشوق سر برهنه کرده باشد
💡 همیشه دو چشمت به ترک پریرخ همیشه دو دستت به زلف معنبر
💡 به یاد دوش کشیدم به خواب طرّه یار دو دستم از سر زلفین او معنبر شد
💡 همه گلابِ معنبر چکد ز ابر بهار گر از ترشّحِ می بر صبا نشیند خوی
💡 زنجیر معنبر تو دام دل ماست عنبر ز نسیم او غلام دل ماست
💡 وگر بوی زلفت ببستان درآید چو موی تو گردد معنبر شکوفه
💡 شد قامت من حلقه در آن فکر که دستم در حلقه آن جعد معنبر شده باشد