گله چال

لغت نامه دهخدا

گله چال. [ گ ُ ل َ / ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دیه های استرآبادرستاق مازندران. ( از ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 171 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دیه های استر آباد رستاق مازندران.

جمله سازی با گله چال

حسود گو گله کم کن که نیست هر دستی سزای خاتم و نه هر سری سزای کلاه
شبم ز روز گرفتارتر به مشغلهٔ تو که تا سحر به خیال تو می‌کنم گله تو
اندر گلهٔ خلق، چو یوسف چو شبانی(؟) بینند چنین در گله از گرگ، غنم را