گریبان چراغی گ

لغت نامه دهخدا

گریبان چراغی گرفتن. [ گ ِ ن ِ چ ِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) چراغ به دست گرفتن:
خواجه گریبان چراغی گرفت
دست من و دامن باغی گرفت.نظامی.|| کنایه از پرتوی و سوزی و صفایی بهم رسانیدن. ( آنندراج ).

جمله سازی با گریبان چراغی گ

در وضعیت فعلی کشور و استان فارس که با بحران آب دست به گریبان است، مصرف این مقدار آب توسط پتروشیمی ها فاجعه آمیز خواهدبود.
تنگ گریبان، یک آبادی از توابع بخش دهج، شهرستان شهربابک در استان کرمان ایران است.
مارا گریبان گر درد از دست غم نبود عجب جایی که سرمستی چنین دست و گریبان در رسد
آتشی از مهر او در رشته جان منست روز و شب سوزد گریبان تا به دامانم چو شمع
در همین حال، آغاز فصل گل‌آلود شدن راه‌ها و بارش برف به شدت گریبان‌گیر مهاجمان شد.
رقیب از رشک من هر دم گریبان گو: بدر بر خود که من چشم از جمال او نمی‌دانم که: بردوزم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ای چینگ فال ای چینگ فال احساس فال احساس فال ارمنی فال ارمنی