کوفته حالی

لغت نامه دهخدا

کوفته حالی. [ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب )خراب حالی. کوفتگی. ( فرهنگ فارسی معین ):
حسن ار کوفته مانده ست ز چوگانت چو گوی
تو قوی حال بمان کوفته حالی کم گیر.میر حسن دهلوی ( از بهار عجم ).

فرهنگ فارسی

خراب حالی کوفتگی: حسن ار کوفته مانده است ز چو گانت چو گوی تو قوی حال بمان کوفته حالی کم گیر. ( امیر حسن دهلوی )

جمله سازی با کوفته حالی

💡 چه مایه گردن گردنکشان شکسته بگرز چه مایه مغز بداندیش کوفته بتبر

💡 گر به رنج غم او کوفته گردی صد بار بوی آن نیست که در صحن سرایش باشی

💡 چون مار ز سوراخ برون آمد و بی شک سر کوفته شد مار چو بر رهگذر آمد

💡 خشم ماری است که سر کوفته می باید داشت حرص موری است که در زیر زمین می باید

💡 همچون طناب تافته، چون میخ کوفته چون خیمه سال و مه زده، چون شقّه بسته باد

💡 می زده مییم ما کوفته دییم ما چشم نهاده‌ایم ما در تو که توتیا توی