کشی کنان

لغت نامه دهخدا

کشی کنان. [ ک َ ک ُ ] ( نف مرکب، ق مرکب ) خرامان. چمان. خرامان در رفتار:
طاوس میان باغ دمان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و بالش چو برگ نی.منوچهری.رجوع به کش و کشی شود.

جمله سازی با کشی کنان

فریاد کنان چو رعد و برداشته آب از بهر حسین، کربلا می جویی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال ارمنی فال ارمنی فال تاروت فال تاروت