کشان رفتن

لغت نامه دهخدا

کشان رفتن. [ ک َ / ک ِ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) اِستِفتار. ( یادداشت مؤلف ). خود را بسختی کشانیدن. با سختی خود رابه سویی کشیدن چنانکه مجروحی بر زمین خزیده رفتن.

فرهنگ فارسی

استفتار. خود را به سختی کشانیدن

جمله سازی با کشان رفتن

می صبوح کشان جان به باد خواهم داد که بوی دوست نسیم سحرگهی آورد
کشان دامن اندر ده و کوی و برزن زنان دست بر شعرها و زمانه
برحذر باش که این دست و دهن آب کشان خانه پردازتر از سیل بلا می باشند
بگیر و بخوان نام گردنکشان که درخاک سایست گردن کشان
به جذبهٔ نگهی کز پیش کشان می‌برد چه صیدها که اسیر کمند کرد و گذشت
خمار کم کشد آن میکشی که چون صائب شراب صاف به دردی کشان فرو ریزد