چهار دندانه

لغت نامه دهخدا

چهاردندانه. [ چ َ / چ ِ دَ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) که دندانه چهار دارد. || رباعی الابل؛ شتر هفت ساله. رجوع به چهاردندان شود.

فرهنگ فارسی

که دندانه چهار دارد ٠ یا رباعی الابل ٠ شتر هفت ساله ٠

جمله سازی با چهار دندانه

درگذر از کشتن صائب که صید ناتوان تیغ را دندانه از پهلوی لاغر می‌کند
چون شانه‌ کلید سر مویی نتوان شد تا سینهٔ چاکت همه دندانه نباشد
بیاض تیغ تو آیینه جمال و ظفر زبان کلک تو دندانه کلید رجاست
شمع نه دندانه گردد از شکن آخر در تنم آسیب تب همان شکن آورد
قفل درنشاط و سرورست قاف عقل دندانه کلید بهشت است شین عشق
پیکر ما می‌کند شمشیر را دندانه‌دار در لباس از جوهر ذاتی زره پوشیم ما