چشم فلجی درونی
جمله سازی با چشم فلجی درونی
چه میگویم تو خود از خود نهانی که دو انگشت حق را در درونی
دریغا که دریا دلی ز آب دریا برون با درونی پر از اخگر آمد
گرت ز ذوق درونی نهفته حالت هاست گمان مبر که ز خال تو نیست اگه دوست
درونی دارم از جور زبان ریش هزاران نیش از بیگانه و خویش
این چنین کز هر درونی سوز عشقت شعله زد عاقبت بینم ازین آتش جهانی سوخته