پوزخند زدن

لغت نامه دهخدا

پوزخند زدن. [ خ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) خندیدن یا تبسم کردن بر سبیل استهزاء و تمسخر یا انکار.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تبسم کردن بر سبیل انکار تحقیر یا استهزا.

جمله سازی با پوزخند زدن

💡 در ۲۹ فوریه در پشت صحنه راو، لانا به بری گفت که طرفدارانش فقط به خاطر همسر او است. در ۳ مارس پس از اینکه بری در مسابقه‌ای شکست خورد وی وارد شد و به او پوزخند تحقیر آمیزی زد. هم چنین وی در ۷ و ۱۱ مارس در مسابقات بری دخالت کرد و به بری فینیشر خود بری را زد.

💡 نویسنده جوان در حالیکه پوزخند می‌زند به او می‌گوید که درست به موقع رسیده‌است و چیزی را از دست نداده‌است ولی رپیس پلیس نظر دیگری دارد.

💡 کوچه هوگان با شخصیت‌هایی به همان اندازه عجیب و غریب پر شده‌است. اغلب بچه‌های دیگر با پوزخند و تمسخر و عادت به تکه‌تکه سخن گفتن و زبان عامیانه مخصوص به خود که روی پیراهن‌هایشان چاپ شده‌است که یک بیلبورد تبلیغاتی هجوآمیز است.

💡 کیمیاگر در حالیکه نقابش را از صورت برمی‌دارد به جنازه او پوزخند می‌زند و آماده خروج از آنجا می‌شود که ناگهان صدایی را از پشت سرش می‌شنود.

💡 چی جانگفا با دیدن بودای طلایی پوزخندی زده و می‌خواهد از آن بالا رود که به‌طور اتفاقی دریچهٔ مخفی دیگری در برابرش گشوده می‌شود.