پایدار امدن

لغت نامه دهخدا

( پایدار آمدن ) پایدار آمدن. [ م َ دَ ] ( مص مرکب ) پایدار ماندن:
اگر روز ما پایدار آمدی
جهان را بسی خواستار آمدی.فردوسی.

جمله سازی با پایدار امدن

کان نظم را سپهر ز هم بگسلد همی وین نظم را بدارد تا حشر پایدار
بساط خاک بودراه وخلق نقش قدم کدام نقش قدم پایدار می ماند
ملک‌ها ماند و مالکان مردند ملکت پایدار بایستی
عیش و نشاط و خرمی و عشرت و سرور در زیر سایه علم پایدار اوست
مصطفی آمد در این ره شهریار حکم او بر هر دو عالم پایدار
رو تو با ارباب دین همّت بدار زآنکه این دنیا نباشد پایدار