ندید بدیدی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ندید بدیدی
بدیدی که زین پیش بردم سه بار همان ساز و آرایش کارزار
گر قدحش بدیدیی چون قدحش پریدیی وز کف جام بخش او از کف خود برستیی
ره تو هر که بسپرد او در آخر بدیدی روی خوبت را بظاهر
از غل و بند مجنون دیگر سخن نگفتی گر اوحدی بدیدی قید و سلاسلم را
گمان خویشتن هم خود بدیدی یقین خود در کمال خود رسیدی
بدیدی همی تیغ ارجاسپ را فگندی به خون پیر لهراسپ را