ناخوش شمردن

لغت نامه دهخدا

ناخوش شمردن. [ خَش ْ / خُش ْ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] ( مص مرکب ) استبشاع. ( تاج المصادر بیهقی ). تقذر. استکراه. تطهم. ( از منتهی الارب ). نپسندیدن. خوش نشمردن. خوش نداشتن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نپسندیدن اکراه داشتن.

جمله سازی با ناخوش شمردن

ظاهراً معالجه شد اما تا پایان عمر از این درد می‌نالید و این ناخوشی در کار و زندگی او اثرات ناگوار نمود.
(كافران ) مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند و خداوند جز بهكمال رساندن نور خود نمى خواهد؛ هر چند كافران را ناخوش آيد.
ای خوش آن باد که هر روز به سویت گذرد ناخوش آن آب کزین دیده به جویت گذرد
مکن ای جان جهان ناخوشی از حد بمبر چون جهان با من اگر چند چو جان شیرینی
مبادا ای طبیب، اندر علاج من بیندیشی که من حال خوشی، در سایه این ناخوشی دارم
سخنان او خوارج را ناخوش آمد و يكى از آنان ضربه شمشير بر سرش زد و او را كشتآنان همچنين وارد منزل او شدند، زد و فرزند او را نيز كشتند و از آنجا به حركت ادامهدادند، تا با دوازده هزار نفر سواره و پياده به نهروان رسيدند.