بر آتش که دست کلیم است داغ آن در بی خودی کباب مکرر فکنده ایم
جهان همیشه جوانست پیش اهل خرد به نزد جاهل و نادان مگر مکرر شد
ای حرص ترا رهبر هر در شده است بی آرامیت بس مکرر شده است
در آن حریم خموشم که نغمه منصور شنیده اند مکرر ز هر سپند آنجا
از غلامی تو دارد گفتگو وین حرف را قند میپندارد و هردم مکرر میکند
میداد شیخ را به «دلال مبین» جواب وان شیخ مینمود مکرر مقال خویش