قزن قفلی
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
جمله سازی با قزن قفلی
بسا قفلی که بندش ناپدید است چو وابینی نه قفل است آن، کلید است
بشکن طلسم وسوسه و بر در مراد قفلی زن و کلید به دست نصیب ده
هیچ قفلی به کلید دگری وا نشود هر زبان گوشی و هر گوش زبانی دارد
بر دل نهاد قفلی یزدان و ختم کردش از بهر فتح این در در غم تپید باید
از قبض و بسط حیرت آیینهام مپرس قفلی زدم به خانهکه نازکلیدکرد
در خلوت شرمت اثر ضبط تبسم قفلیست که بر حقهٔ گوهر زدهای باز