فرو پژمردن

لغت نامه دهخدا

فروپژمردن. [ ف ُ پ َ م ُ دَ ] ( مص مرکب ) پژمرده شدن. سرنگون شدن. پخسیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ):
فریدون بگیرد سر تخت تو
همیدون فروپژمرد بخت تو.فردوسی.مگر کاین بلاها ز من بگذرد
که ترسم روانم فروپژمرد.فردوسی.رجوع به پژمردن شود.

فرهنگ فارسی

پژمرده شدن. سرنگون شدن

جمله سازی با فرو پژمردن

چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال که بوستان امیدم بخواست پژمردن
داغ دل در عشق افسردن نمی‌داند که چیست لاله این باغ پژمردن نمی‌داند که چیست
غم ندارد راه در دارالامان خامشی غنچه تصویر فارغ از غم پژمردن است
سولماز یا سلماز یک نام ترکی دخترانه به معنای ناپژمردنی یا جاویدان است. سولماز از دو بخش تشکیل شده: بخش اول یعنی «سول» برگرفته از مصدر «سولماخ» به معنای پژمردن و بخش دوم پسوند «ماز» به معنای نشدن، نا؛ یعنی ناپژمردنی است.
فغان کافکند بر سر سایه روزی ابر نوروزی که آمد چون گل چیده مرا هنگام پژمردن