غلاف نشین

لغت نامه دهخدا

غلاف نشین. [ غ ُ / غ ِ / غ َ ن ِ ] ( نف مرکب ) آنچه در غلاف باشد. آنچه پوشیده باشد:
بی نور شد چراغ دل از ظلمت وجود
این خنجر غلاف نشین زرق رنگ بود.ناصرعلی ( از بهار عجم ) ( آنندراج ).

جمله سازی با غلاف نشین

حرف پوچی کز دهان اهل لاف آید برون تیغ چو بینی است کز جهل از غلاف آید برون
حیدر آسا جان کافر کیش در روز مصاف ذوالفقار روح را ایدل برآور از غلاف
حرص درهنگام پیری از غلاف آیدبرون بال وپر پیدا کند چون مور ماند بیشتر
گاهی سیم مقاومت توسط پودر سرامیک عایق شده و در لوله آلیاژ دیگری غلاف می‌شود.
آب تیغش هر کجا سر برزد از جوی غلاف آب روی دشمنان بر خاک راهش آب جوست