لغت نامه دهخدا
صیحه زدن. [ ص َ / ص ِ ح َ / ح ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بانگ کردن. فریاد کشیدن. رجوع به صیحه و صیحه کشیدن شود.
صیحه زدن. [ ص َ / ص ِ ح َ / ح ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بانگ کردن. فریاد کشیدن. رجوع به صیحه و صیحه کشیدن شود.
( مصدر ) فریاد زدن بانگ زدن.
💡 در ساخت پل صیحه به نمای پل توجه نشده است و فقط به جنبة کاربری و استحکامی آن توجه نمودهاند.
💡 فتنه ز یکسو زند صیحه که جانها مباح چرخ ز یکسو کشد نعره که خونها هدر
💡 ز فیض خنده لطفش که کیمیا اثر است بگاه صیحه قهرش که هست صور آثار
💡 ز بر و زیر مکن کار جهانی چون عاد که بیک صیحه شوی زیر و زبر همچو ثمود
💡 نفخه این صیحه واحد در آن کس چون دمد داند آن کس کاین صدا از صوت فضل کبریاست
💡 این صیحه حق است نه فریاد خلایق سودای خواص است نه غوغای عوام است