شاه ویران پایی
جمله سازی با شاه ویران پایی
ویرانهٔ ملک از تو بسکه معمور معمورهٔ کان از تو بسکه ویران
پس از معماری عدل تو در این عالم ویران نیابد کس بصد گنج گهر یک کنج ویران را
دو شهر آن مه ز وصل و هجر خود دارد که جا باشد در آن جانهای آباد و درین دلهای ویران را
کند بازش آن گه از آن به که بود که او کرد ویران چنان کِم شنود
چونک گنجی هست در عالم مرنج هیچ ویران را مدان خالی ز گنج
از دل ما جوی عشق او که ما گنج او در کنج ویران یافتیم