شاه زیره

لغت نامه دهخدا

شاه زیره. [ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) زیره بزرگ. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). || نام کرویا است که آن را کراویه و نانخواه خوانند و زیره رومی همان است. ( برهان قاطع ). زیره کرمانی است که کمون نامند. زیره رومی. کراویا. کراویه. نانخواه. کمون.

فرهنگ عمید

= کراویا

فرهنگ فارسی

یعنی زیره بزرگ یا نام کرویا است که آنرا کراوید و نانخواه خوانند و زیره رومی همان است.

جمله سازی با شاه زیره

آن رطب با این بدن ایمان بود زیره ها آن طاعت و احسان بود
با اینهمه چو بر تو سخن عرضه میکند ماند بدانکه زیره بکرمان در آورد
جان چه ارزد که برم تحفه بجانان هیهات همه دانند که کس زیره بکرمان نبرد
هر که با منطق خواجو کند اظهار سخن دُر بدریا برد و زیره بکرمان آرد
عقل برآشفت و گفت زیرکی الحق دُر سوی عمّان بریّ و زیره به‌ کرمان
زیره را هم جانب کرمان بِرَد سیب سازد سوی اصفاهان بِرَد
میان زیره سنگی پیش ره بود به پایش خورد چون بختش سیه بود